Saturday, September 11, 2010

به بهانه ی عید فطر

نفر دوم: ا
یک - در اینجا امروز یعنی شنبه عید فطر بود. دیروز یکی دونفر ار همکاران اتریشی عید را تبریک گفتند و آرزوهای خوب کردند. در این مدت برخوردهایشان در رابطه با مذهب و سنت توام با درک و احترام بوده است، اینکه بالاخره هر کسی میتواند عقیده خودش را داشته باشد بدون اینکه قرار باشد دیگری را بکوبد و خرد و خاکشیر کند. در همین مدت ماه رمضان نه کسی این قضیه را مسخره کرد و نه سعی کرد که ثابت کند این کار نادرستی است و بخواهد ثابت کند احیانا که مذهبی بودن کار احمق هاست و افساری است که برای سواری گرفتن به گردن مردم انداخته اند و یا اینکه اتفاقاتی که به اسم دین و مذهب می افتد را به پای مذهب بگذارند. در این ماه رمضان دو سه موردی بود که به مناسبتهایی، که معمولا در اینجا زیاد به دنبال بهانه های اینچنینی میگردند، دور همی هایی همراه با شیرینی برگزار شد و هربار کسی که متولی برنامه بود سهم ما دو سه نفر روزه بگیر گروه را برایمان کنار گذاشت تا بعد از غروب بخوریم. ا

دو – سه چهار هفته ی پیش هم در یکی دیگر از شهرهای اتریش دو شب و دو روز مهمان یک خانواده ی کاملا اتریشی بودیم. فرصت خوبی بود برای دیدن زندگی هایشان از نمایی نزدیکتر و برای آنها هم احتمالا جالب بود و فرصتی منحصر بفرد که خانواده ای را با عقایدی متفاوت به عنوان مهمان در بین خودشان داشته باشند. با زبان الکن آلمانی مان گفتیم و شنیدیم و از هر دری حرفی و نقلی، از سیاست و فرهنگ و مذهب و زندگی روزمره. پذیرایی گرم و مهربانانه ای بود و خوش گذشت. ا

سه – این روزها به دلایلی چند که شاید بعضی هایش در دو قسمت بالا یک جورهایی منعکس شده باشد به آدمها و روابط آدمها و مزایا و معایب جامعه های چند فرهنگی زیاد فکر میکنم. این فکرها احتمالا میتواند ماندگارترین دست آورد این اقامت موقتمان باشد در این کشور. به دنبال جمع بندی قاطعی نیستم چون فکر میکنم راه را به ادامه ی فکر کردن ببندد و نمیخواهم چنین اتفاقی بیفتد ولی هر از گاهی چیزهایی به فکرم میرسد که شاید در اینجا درباره شان بنویسم. ا

چهار – این یکی ربطی ندارد به نوشته های بالایی و خیلی هم بی ربط نیست! احساس میکنم که زبان آلمانی را دوست دارم و در موردش احساس خوبی دارم. آنقدرها هم زمخت نیست که برایمان وصف کرده بودند همیشه. اضافه بر این ، در بعضی قسمتها نسبت به انگلیسی توانایی ها و انعطاف پذیری های بیشتری دارد. در ضمن شدیدا به این نتیجه رسیده ام که حتی اگر به زبان مثلا بین المللی انگلیسی کاملا هم مسلط باشی، بدون دانستن زبان محلی یک شهر و منطقه غیر ممکن است که بتوانی آدمهایش را بفهمی و حداقل به بخشی از لایه های زیرین جامعه بتوانی وارد شوی و همیشه به عنوان یک توریست باقی خواهی ماند. ا

No comments: