نفراول: یک سبد کوچولوی آبی داشتم آن را مامانم برایم خریده بود و گفته بود هروقت می رویم گردش آن را پرکن از هرچیزی که خوشت می آید و برایت جالب است و من کیف می کردم با آن خارهای دراز و نوک تیز و سنگ های رنگارنگ و صدف های بی نظیر و سوتک هایی که بابا با ساقه های گندم می ساخت . وقتی دبیرستان رفتم فقط من بودم که ساعت های زیست شناسی یک عالمه چیزهای دیدنی داشتم که به بچه ها نشان بدهم خرچنگ ، خارهای خارپشت ، غوزه های پنبه ، قارچ های رنگارنگ و یا بچه قورباغه های دم دار. بچه های کلاس با حیرت نگاهم می کردند که آنها را از کجا آورده ام و من کلی ذوق می کردم که سرکارشان بگذارم و نگویم که برای به دست آوردن بعضی از آنها خیلی هم راه دوری نرفته ام فقط چشمم را بازکرده ام تا بهتر ببینم ! و البته این را مدیون مامان بودم به خاطر آن سبد آبی یا به خاطراینکه خودش طبیعت را می شناخت و به من هم یاد داده بود که طبیعت بزرگترین و بی نظیرترین دوست ماست . دوستی مهربان و البته پراز راز. یکبار هم با یک سوسک هزار رنگ کلاس را روی سرم گذاشته بودم و معلم زیست شناسی که البته خیلی هم دوستم داشت یکهو جدی شد و گفت پاشو زود با سوسکت بیا اینجا! و تمام ساعت من و سوسکم جدای از بقیه نشستیم .ا
اینجا بچه ها طبیعت را خوب می شناسند و جزیی از زندگیشان است با آن زندگی می کنند با آن بازی می کنند و با آن یاد می گیرند شاید یکی از قطعه های گمشده پازل آموزش کودکان درایران همین باشد . بچه هایی که به خاطر گرفتاری یا کم حوصلگی بزرگترها و یا هزاران دلیل بی دلیل دیگر همیشه با ماشین این طرف آن طرف می روند و کمتر دنیا را از نزدیک می بینند و لمس می کنند الان پاییز درایران برای بچه ها فقط مترادف است با مدرسه رفتن و جدیت و تلاش و دست و پازدن درمیان انبوه کتابها و دفترها اما اینجا با اینکه هوا حسابی هم سردشده همراه است با گردش های فراوان در جنگل و پارک جمع کردن میوهای جنگلی پاییزی و برگهای رنگ و وارنگ و شناخت تغییرات گیاهای و جانوران دراین فصل از نزدیک و بعد ساختن انواع کاردستی ها درمدرسه با همان چیزهایی که بچه ها با نگاههای تیز و کنجکاوشان از طبیعت هدیه گرفته اند اما درکنار همه ی این بازیها و تفریحات برایشان گفته می شود راز نگهداری از طبیعت و آنچه که درآن هست مثلا اگر قرار است جانوری را ببینند آن را دریک شیشه ذره بین دار که اغلب بچه ها آن را همراه دارند می گذارند می بینند و بررسی می کنند و بعد با مهربانی آن را به آغوش مادرش یعنی طبیعت بازمی گردانند گاهی فکر می کنم شاید به خاطر همین استفاده بجا بوده که اینقدر طبیعت دراینجا مهربان و آرام است. ا
1 comment:
چقدر زیبا و آموزنده. راست میگویید. قدیمترها که ما بچه بودیم تو همین تهران کلی مرغ و خروس نگه میداشتیم و تابستانها هم باید میرفتیم ییلاق و ناخودآگاه با طبیعت گیاهی و جانوری اخت میشدیم...یادم هست یهبار جایی میخواندم برای اینکه بدن بچههای آپارتماننشین خیلی نازنازی نشه، مادرها باید هر از چندگاهی یه تشت بزرگ رو پر از شنهای کنار ساحل کنن یا ماسه تمیز ساختمونی و بذارن بچهها باهاش شنبازی و خاکبازی کنن تا بدنشون با اون میکربهای کوچولو موچولوی شن و ماسه آشنا بشه و خودشو قوی کنه تا بعدها با یه ویروس کوچیک سیستمشون نریزه به هم...اون موقع کلی به گلبازیها و خاکبازیهای واقعی خودم توی ییلاق افتخار کردم
Post a Comment