Friday, December 24, 2010

هالوین


نفر اول: از هرکسی که سراغ هالوین را می گرفتم خنده ای یا تغییر حالت چهره ای تحویلم می داد و می گفت : روز آخر اکتبر است ولی ما هم چیزبیشتری از آن نمی دانیم این یک جشن و فستیوال آمریکایی است که چندسالی است آمده و چسبیده به ما و شده یک سرگرمی برای بچه های ما و راستش را بخواهی خیلی هم دوست داشتنی نیست، ولی ویترین فروشگاهها پربود ازنمادهای هالوین ، کدوهای تزیین شده به صورت چهره های عجیب و غریب و ترسناک و البته وسیله هایی هم برای شیطنت و سرکاری و ترساندن دیگران . مشتاق تر شدم تا بیشتر بدانم ، اگر یک پدیده تازه است ، اگر غریبه ای مشکوک  است که شاید به زور و شاید با روندی آرام و خزنده آمده و خودش را انداخته وسط این مردم و بخصوص بچه ها و جوانها، حالا چه جوری با آن برخورد می کنند ؟ جستجوهایم سرانجام به نتیجه رسید و توانستم چند برنامه که به تلاش انجمن های مختلف و فعال در زمینه اوقات فراغت کودکان برنامه ریزی شده بود را پبدا کنم و با بهار آنها را تجربه کنیم که البته با نگاه من کلی هم درس و نکته داشت برایم :ا
-نخواسته بودند که جلوی این تازه وارد را بگیرند و یا وجودش را انکار کنند و مقاومت دربرابر آن به خرج بدهند که در هرصورت ارتباطهای گسترده و پرسرعت امروزی ورودهای تازه و ناخواسته را اجتناب ناپذیر کرده است . به عبارتی نوعی آزاد گذاشتن آگاهانه را در این روز دیدم .ا
-به جوانها میدان داده بودند که همان کارها را به همان سبک اصلی شان انجام دهند به هرحال مقاومت دربرابر جوانها را احتمالا کاری بیهوده دیده بودند چون آنها جوانند ، می بینند ، می خواهند و البته برایشان خیلی هیجان دارد که خودشان را به شکلهای ترسناک درآورند و رنگ قرمز را مثل خون از سروصورتشان سرازیر کنند تا همه نگاه کنند و دندانهای تیز و برنده بچپانند توی دهانشان و خنجری از گردن و سرشان آویزان کنند که یعنی خنجر خورده اند ولی هنوز می توانند راه بروند! و بعد در یک مهمانی ترسناک سروصداهای عجیب راه بیندازند که همه فکر کنند ارواح سرگردان و جادوگرانند که جمع شده اند به هرحال می شود این فرصت را داد به جوانها که با خودشان و این غریبه کنار بیایند و به تعادل برسند !ا
-قطعا دراین شرایط بگیرو ببند و محدود کردن اوضاع را خراب تر می کند شاید منطقی ترین راه برنامه ریزی فرهنگی برای کودکانی است که جوانهای آینده هستند و من این فکر و این برنامه ریزی را در چند برنامه ای که با بهار رفتیم دیدم . تزیین کدوها حالا گاها به شکلهای ترسناک ولی درون همانها وقتی شعله شمعی روشن می شد کلی مهربانتر و بهتر می شدند . درست کردن کاردستی هایی که در آنها ارواح و جادوگران بودند اما دوست و مهربان با بچه ها و اینکه توسط فکرو خلاقیت خود بچه ها ساخته می شدند که علاوه برارضای هیجان بچه ها خیلی هم موجودات خطرناک و ترسناکی از کاردرنمی آمدند ! تدارک برنامه هایی پرهیجان مثل جستجوی یک جادوگر فراری در یک غروب پاییزی و با فانوس درمیان درختان انبوه یک جنگل و البته با داشتن نقشه ای که در آن ردپاهایی را داده بود و ردیابی این نشانه ها کم کم بازی را به یک فعالیت فکری سالم و مهیج تبدیل می کرد و اینکه اصلا دراین بازیهای هدفمند ترساندن یا آزاردادن کسی مطرح نبود .ا
حالا شما قضاوت کنید که آیا این کودک پنج و شش ساله امروزی که جوان فردا در همین جامعه
خواهد بود آیا باز هم همین کارهای عجیب و غریب جوانهای امروزی را خواهد کرد یا اینکه درهیجانش منطق و فکرش را هم سهیم می کند؟
و قسمت بامزه تر اینکه درمدرسه بهار یکی از مامانها دراین روز در کلاس با همان کدوهای ترسناک و دوست نداشتنی با کمک خود بچه ها آش کدو پخته بود و بچه ها با شور و مزه برهمه آن ترسناکها غلبه کرده و همه را یک جا بلعیده بودند ! ا

4 comments:

bijan said...

به نظرم این چیزهایی که تعریف میکنی خیلی جالب هستن.ما شنونده ها هم میتونیم دو نوع برخورد کنیم:یا بشینیم و حصرت بخوریم که چرا تو کشور ما اینجوری نیست یا این که خودمون حداقل در رابطه با اطرافیانمون و بچه هامون برخورد درست انجام بدیم. ممنون از گفتن این تفاوتهای فرهنگی.دید خیلی عمیقی دارین

نفراول said...

بیژن عزیز خوشحالم که حرفهایم نکته قابل تاملی برایت دارد خود من هم به تازه هایی که دراینجا می بینم به دید حسرت نگاه نمی کنم و سعی می کنم همه اش چشمهایم باز و گیرنده هایم فعال باشد حسرت خوردن درهیچ زمانی دردی از کسی دوا نکرده فقط خوب است که ادم چیزهایی و نکته هایی یاد بگیرد برای تغییر و به نظر من هم اگرچه که به نظرمی رسد فاصله تا ایده الها خیلی زیاد است اما به قول خودت هرکسی می تواند انچه را که به نظرش مثبت ات از خانواده خودش شروع کند و امیدوار باشد

ارمغان said...

منم به امید آینده ای روشن برای بچه های کشور خودمون هستم فکر میکنم خیلی مهمه که بدونیم چطوری باید بچه ها رو با مسائل آشنا کنیم چون در عین سادگی خیلی سخت و الزامیه.

bijan said...

اون که شکی توش نیست.از نوشته هاتون کاملا مشخصه که از دید یه آدم مجذوب نمینویسین و جای تبریک هم داره