Friday, May 20, 2011

مادرغافلگیر


نفر اول: همیشه غافلگیرم می کند مثل ان زمانی که یک روز تصمیم گرفت با پوشکش خداحافظی کند و آنوقت دیگر حتی شب هم پوشکش نکردم و جایی خیس نشد یا روزی که پستانکش که عزیزترین چیزش بود به قدری که همیشه علاوه برپستانک اصلی یکی هم زاپاس داشتم پشت تخت افتاد و من از خداخواسته به او گفتم که نمی توانم تخت را جابجا کنم اولش کمی گریه کرد ولی بعدش بدون غرغر درکمال ناباوری هیچ وقت سراغش را هم نگرفت و روزی که خانه تکانی کردیم من با دیدن پستانک اشکم درآمد و به عنوان یادگاری گذاشتمش توی ویترین ! یا روزی که به یکباره دستانش را رها کرد و برای همیشه بدون کمک و زمین خوردن محکم قدم برداشت یا روزی که با تعجب دیدم ساعت را بلد است کاملا بدون اشتباه بگوید یا آن روز که درمملکت غریب به مهدکودک آلمانی زبان سپردمش و پشت در به انتظار گریه اش نشستم اما مربی آمد و گفت نیازی نیست به او می توانی اعتماد کنی و بعد باوجوداینکه گاهی خیلی هم بهش خوش نمی گذشت و بچه ها داخل جمعشان راهش نمی دادند اما بهانه نگرفت و نگفت که نمی خواهد برود یا اینکه قرار بود تا لحظه آخر به مدرسه ایرانی برود ولی درست روز آخر شهریور مدیرگفت که کلاس اول نخواهند داشت و رفتیم مدرسه اتریشی البته با تردید زیاد من ولی هفته اول نشده معلم گفت با وجود اینکه آلمانی را خیلی کم می داند ولی از بچه های دیگر سریعتر مطالب را می گیرد و حالا امروز از خانه که به قصد مدرسه خارج شدیم کیفش را که همیشه به بهانه سنگین بودن به من می داد مصمم بردوش کشید و چشمانش را به من دوخت و گفت خودم می روم مدرسه کاملا تنها و بدون کمک تو و آنوقت من از دور ایستادم و کمر متمایل شده به جلو دراثرسنگینی کیفش را و تاب تاب خوردن موهای دم موشی اش و قدمهای محکم و سریعش را نگاه کردم وبه این فکرکردم که روزی که کودک دوکیلو و نیمه ی ضعیف را درآغوش می گرفتم چنین روزی را به خواب هم نمی دیدم .

2 comments:

سمانه said...

چقدر کیف میده اینطوری غافلگیر شدن!

Anonymous said...

کودکي هميشه سرشار از غافلگيري است. مهم نوع نگاه ما پدر و مادرهاست که گاهي با غافلگيرشدن عصبي ميشويم و گاهي احساسي. کاش هميشه معتدل بوديم. کاش...