Sunday, July 31, 2011

گل های آفتاب



نفر اول: برای چهارمین بار در طول یک سال و نیم بودن دروین ناچار شدیم که اسبابمان یعنی همان زندگی محصورشده در چمدان های بزرگ را روی دوشمان بگذاریم و به خانه دیگری نقل مکان کنیم غیر از این، تا یک ماه و نیم باقیمانده تا اتمام این سفر و کشاندن اسباب به فرودگاه یک بار دیگر هم باید به خانه دیگری برویم و این قسمت غم انگیز سفرمان است اضطراب این کش و واکش ها آنقدر زیاد بود که آگاهانه یا ناآگاهانه دوست داشتیم که بعضی از چیزها را جا بگذاریم یا فراموش کنیم برداریم !تا حداقل کمی سبک بارتر باشیم اما هرچه که تلاش کردیم نشد که دخترک سه تا شاخه دراز و تازه سبزشده آفتابگردان را که بعدازظهریک روز نیمه آفتابی و نیمه گرم تابستانی درگلدان کوچکی کاشته بود را فراموش کند و اینگونه شد که میان آن همه بار زمخت و سنگین و باوجود آن ساکهای برزنتی و تنبل !! گلدان کوچولو با ساقه های لق لقوو آفتاب نخورده آفتابگردان را هم تمام راه با عزت و احترام سردست گرفتیم و بی توجه به لبخندهای ملیح عابرین با خودمان به خانه نیمه تاریک جدید منتقل کردیم کسی چه می داند  شاید در فرصت یک ماه و نیم باقیمانده ازاین سفر سه گل درشت آفتابگردان گرم و پرانرژی به زندگیمان لبخند بزنند!!

1 comment: