Sunday, July 17, 2011

بازیافت


نفر اول: به خودم افتخارمی کردم و می بالیدم که دارم به زمین فکرمی کنم به بیماریش و به درهم ریختگیش ، به منابعی که به سادگی و با بی توجهی تمام از طرف آدمها از دست می روند ، به خودم می بالیدم که دارم برای بچه ها داستانی می نویسم درباره خودخواهی آدمها ، ونیاز به کمک اورژانسی و فوری به زمین ، به پاک کردن طبیعت و حفاظت از باقیمانده ها .

خوشحال بودم که توجه دخترهفت ساله ام را به سمت این موضوع جلب کرده ام و او هم به زمین عزیزو زیباییهای خدادادیش  فکرمی کند !

                   *********************************************************************

همین من صاحب ادعا زمانی که دارم با عجله درمیان قابلمه های روی گاز و فقسه های یخچال و سالاد نیمه تمام روی میز می چرخم خیلی بی توجه و راحت شعارهایم را فراموش می کنم و شیشه خالی سس را با شتاب به سمت سطل زباله پرتاب می کنم آقای نفر دوم که دارد با علامت سوالی در قیافه اش نگاهم می کند از جایش بلند می شود کیسه ای برمی دارد و شیشه را در آن می گذارد و می گوید تو که همیشه جدایشان می کردی توی دلم غرمی زنم و می گویم این همه یک کار اضافه !!

                ***************************************************************

خانم مسنی که دارد چرخ خرید نسبتا پری را روی زمین می کشد جلوی سطل های تفکیک زباله می ایستد و با حوصله و یکی یکی آنچه را که درچرخش دارد هرکدامشان را در سطل مخصوص خودش می اندازد شیشه ها ، فلزات ، کاغذها ، و ظروف یکبار مصرف را.

 می ایستم و لحظه ای نگاهش می کنم او حتی درهای فلزی شیشه های سس و مربا و سرپیچ لامپ ها را یکی یکی باز می کند فلزش را در فلزها و شیشه اش را در شیشه ها می اندازد .

از خودم خجالت می کشم او مثل من شعار نمی دهد او بی جهت کاغذها را سیاه نمی کند او با عملش به دیگران چیز یاد می دهد .

کاش من هم همیشه اول برای درد خودم درمان پیدا کنم و بعد برای دیگران نسخه بپیچم .

No comments: