Sunday, October 10, 2010

پراکنده هایی از لهستان

نفر دوم: ا

یک – برای من اسم لهستان همیشه مترادف بود با دو چیز: یکی کارتونهای لهستانی و دیگری فیلمهای پارتیزانی. احتمالا هم نسلان من یادشان هست که آن زمان را که فقط یکی دو شبکه تلویزیونی بود و فیلمهای سینمایی تکراری عصر جمعه و فیلمهای مربوط به جنگ جهانی دوم و یا به قول ما فیلمهای پارتیزانی را. بخش عمده ای از این فیلمها یا در یوگسلاوی بود یا در چکسلواکی و لهستان. ا

دو- فرصتی فراهم شد که حدود دو هفته پیش برای یک سری بازدید علمی، چهار روز با عده ای از همکاران برویم لهستان. بازدید از چند مرکز دانشگاهی و علمی. ا

سه – این مسافرت با اتوبوس انجام شد. علیرغم خستگی بسیار زیاد و علیرغم اینکه بیشتر وقت را شاید در اتوبوس گذراندیم، ولی فرصتی مناسب بود برای اینکه از لابلای مردم لهستان عبور کنیم، چیزی که به هیچ وجه در سفر با هواپیما و یا قطار امکان پذیر نیست. حرکت در جاده های بسیار باریک و گاه پیچ در پیچ، و عبور از بین جنگلها و شهرها و روستاهای کوچک و دیدن آدمهایی که به زندگی معمولی مشغولند و مرغ و خروسها و گله ها، و صلیبها و مجسمه های حضرت مسیح که تکه به تکه در کنار جاده به چشم میخورند، و گاه مدتها پشت سر یک ماشین خرمن کوبی و یا تراکتور معطل ماندن تا فراهم شدن فرصتی برای سبقت، در چهار روزی که بی وقفه باران میبارید، در نوع خودش جالب توجه است و شاید برای کسی چون من تکرار نشدنی. هر از گاهی گویا آن پارتیزانهای فیلمهای بیست و چندسال پیش را هم میشد در لابلای درختان جنگلها دید! ا

چهار- در جنگ جهانی دوم و سالهای بعد از آن شاید لهستان بیش از هرکشور دیگری در این نواحی آسیب دیده باشد. از یک طرف نازیها خاکش را به توبره کشیدند و از طرف دیگر و بعدها ،روسها. بزرگترین و معروف ترین اردوگاههای مرگ نازیها در اینجا بوده. ورشو گویا در جریان جنگ حدود هشتاد درصدی تخریب شده و از این یک فقره بخوان حدیث مفصل. ا

پنج- دیدن این چهره لهستان هم برایم جالب بود: دانشمندان لهستانی که از کارها و پروژه هایشان با افتخار میگویند و اینکه توانسته اند جایگاه قابل قبولی در پروژه های بزرگ اروپایی و بین المللی برای خودشان دست و پا کنند، و باید قبول کرد که این کم چیزی نیست بعد از آن همه مشکلات و ویرانی، و برایش زحمت کشیده شده. البته هنوز کمبود منابع مالی در بعضی فعالیتهایشان مشکل ساز است ولی برایش به دنبال راه حل میگردند و چنان نبوده است که زمین گیرشان کند. ا

شش- با غرور و افتخار و با صدای بلند از لهستان گفتن را میشد در بازدید از این چند مرکز علمی دید. دانشگاه ورشو که واقعا دانشگاه با شکوهی است، موزه ای دارد که انواع و اقسام اسناد و مدارک و حتی ابزار آلات از دوران قدیم تا کنون در آن نگهداری میشود. خانم مسئول این موزه که به هیچ عنوان کوتاه نمی آمد بیش از سه ربع ساعت از تاریخ این دانشگاه و سوابق آن و اینکه با پول مردم در حدود صد و پنجاه سال پیش درست شده و خیلی چیزهای دیگر گفت. سعی کرده اند حتی کوچکترین مدرک را هم حفظ کنند. نه وجود شاهها را انکار میکنند و نه وجود کمونیستها را. اینها هم بالاخره بخشی از تاریخ بوده اند و قرار نیست تاریخ فقط همین چندسال اخیر باشد. ا


بخشی از دانشگاه ورشو

هفت- شهر ورشو را خیلی ندیدیم، فقط فرصت شد یکی دو خیابان و دانشگاهش را ببینیم. ولی در کراکوف فرصت بیشتر بود. شهر قشنگی است با مجسمه ها و کلیساهای فراوان. پایتخت قدیمی لهستان بوده و هنوز هم از بعضی نظرها انگار بیشتر مرکزیت دارد، مثلا رئیس جمهور فقید لهستان و همسرش که چندماه پیش در حادثه هوایی در روسیه کشته شدند در کلیسایی در اینجا دفن هستند. ا

بخشی از شهر کراکوف


هشت- جالب است که روزگاری دیوارهای آهنین بین کشورها بود و حالا بین این کشورهای اروپایی خبری از مرز هم نیست. اصلا متوجه نمیشوی که کی و کجا از مرز رد شده ای. شاید اولین نشانه، کلماتی است که دیگر نمیتوانی بخوانی! اگر تا دقایقی قبل کلمات آشنای آلمانی میدیدی، حالا یکباره مثلا یک حرف سی میبینی که بالایش یک نشانه ی کوچک نشسته و میفهمی که وارد چک شده ای و یا بعد یکهو میبینی که یک حرف ال پیدا شده با یک خط مورب کوچک در وسطش و یا یک زد با یک نقطه بامزه روی سرش و این یعنی اینکه اینجا لهستان است. ا

No comments: