Tuesday, October 12, 2010

یک ایمیل


مامان عزیز دوستت دارم مرسی که من رابه مدرسه ی خوب میبری


نفر اول: من امروز این ایمیل جالب را از دختر شش ساله ام دریافت کرده ام و الان واقعا احساس شادمانی دارم به نظر شما هیجان انگیز نیست؟ من زمانی که شش ساله بودم نمی دانم اینترنت کشف شده بود یا نه اما بهرحال من از آن بی خبر بودم ! ضمن اینکه خواندن و نوشتن را هم مطلقا نمی دانستم و نمی دانم آیا قدردانی از دیگران را می دانستم یا نه ؟ بهرحال دیر بجنبم دخترم صدها پله از من بالاتر ایستاده است . ا

به هرحال خوشحالم که مدرسه اش را دوست دارد و ظهرها با لپ های گل انداخته از شادی به خانه برمی گردد خودم را که جای او می گذارم واقعا سخت است ساعتها را در کنار کسانی سپری کنی که کاملا با تو تفاوت دارند درحرف زدن و اینکه مدام باید تلاش کند که حرفش را بزند و حرفهای آنها را بفهمد اما هم کادر مدرسه کارشان را خوب بلدند و هم بچه ها و از جمله دختر ما خوب راه سازگاری با محیط را می دانند . بامزه است که خداخیر به زبانشان بدهد که یک فعل ماخن دارند که به معنی انجام دادن است و با آن همه چیز می شود گفت و کاربردش زیاد است و فسقلی ما خودش این موضوع را کشف کرده و اگر دقیق شوی می بینی که شاید ده تا پانزده جمله را برای خواسته های مختلف ردیف می کند که در همه آنها به بهانه ای فعل ماخن به کار رفته . ای کاش من هم یک کمی هوش و استعداد و خصوصا اعتمادبه نفس او را درزبان داشتم ! ا

1 comment:

یه مرد امیدوار said...

واقعا این اعتماد به نفس بچه‌ها در ایجاد ارتباط و همانگونه که گفتین چیزهایی مثل زبان آموزی واقعا برای ماها درس داره