Monday, March 21, 2011

نوروز غیرعادی ما

نفر اول: آقای نفردوم که گفت باید روزاول فروردین را هم طبق معمول همه روزهای دیگرسرکاربرود اولش باورنکردم بعدش که باورم شد جدی است کمی دلخور شدم اما سکوت کردم ! آخر توی این دیار غربت که عید و سال نو خودش راحت نمی آید و باید به زور کشاندش توی خانه،رفتن سرکار و طبق روزهای دیگر عمل کردن واقعا غیرعادی به نظرم آمد. پیش خودم گفتم او که برود سرکار، یعنی من و بهار هم باید برویم و آنوقت عجب عیدی خواهد شد !
اما زیاد طول نکشید که یادم به عینک خوش بینی ام افتاد که همیشه توی جیب بغلم می گذارم و تاکنون بیشتر از همه ی دارو ندارم از آن محافظت کرده ام( به طوری که دزدان نابکارروزگار و  حواس پرتی های  گاه به گاه خودم تاکنون به باد فنایش نداده اند !)وقتی که همراهم شد حالم بهتر شد و انگار برای ساختن این سال نو با همه ی تازگی و عجیب و غریب بودنش آمادگی بیشتری پیداکردم و خدارا شکر به خوبی انجام شد و انگار به راستی حالمان از بد به خوب تغییر یافت.
اول از همه اینکه با بهاروهمراهی آقای نفردوم یک برنامه تمام عیار نوروزی برای مدرسه اش و همشاگردیهای اروپایی چشم آبی و موبور و آسیایی هاوآفریقایی های  بی خبر از عید بزرگ نوروز! تدارک دیدیم. یک سفره هفت سین با همه اجزایش و سبزه و ماهی قرمزی که با چنگ و دندان تا روزموعود حفظشان کردیم و بعد هم کلی عکس و اسلاید و آغون واغون آلمانی و توضیح درباره ایران و شهرمان و سنت ها و جشن های ملی مان  و دست آخر هم به پلوماهی البته تغییر یافته با شرایط محیط و مذاق آدمها مهمانشان کردیم روز بزرگی بود انگار که با تمام وجود احساس می کردیم که باید یک تنه بارپیام صلح و لطافت پیشینیان و امروزیها و فردایی هایی راکه به فرهنگ  پرقدمت ایرانی عشق می ورزیده اند وهنوز هم دلشان برای ایران می تند را  به دوش بکشیم و تصویر مثبتی از کشورمان علیرغم ذهنیت هایی که هست نشان بدهیم و انصافا بد هم نشد یک مهمانی خانوادگی بزرگ شد با این تفاوت که همه غریبه و تازه وارد بودند و همه چیزمان برایشان تازگی داشت و کلی حرف بود برای گفتن و یاد دادن و البته برای خودمان هم کلی چیز برای یاد گرفتن.
صبح روز عید، بهار به زور از خواب بیدار شد کلی غلت خورد و نازکرد انگار که هوای بهار که صدالبته دراینجا هم خوشبختانه رخ نموده حسابی خمارش کرده بود و دل و دماغ مدرسه نداشت . آقای نفر دوم هم کاملا بی انگیزه و به زور دوش آب گرم و صبحانه  نسبتا مفصل خودش را وادار کرد که باید کوله اش را به دوش بکشد و برود دانشگاه. من هم سرخاب و سفیدابم را بعد از یکسال که بدون مصرف مانده بودند از توی کشو بیرون کشیدم و کمی رنگ مالی کردم تا شاید حالم عوض شود و بعد هم کلی الکی برای بهار رقصیدم و شعر بهارم دخترم از خواب برخیز    شکرخندی بزن شوری برانگیز  رازمزمه کردم تا حالیش کنم که روز اول سال نو را باید شاد بود ونباید تنبلی کرد که بهار موعدی است برای بیدار شدن از خواب سنگین زمستانی ! بعد هم که هردو را راهی کردم ،از توی اینترنت آدرس یک رستوران ایرانی را بیرون کشیدم و روانه کلاس زبان شدم توی کلاس دلم می خواست که بیشتر از همیشه از دیگران حال و احوال بگیرم و سردماغ باشم و چیز یاد بگیرم وبه یکباره حس خوبی به سراغم آمد حس اینکه مصداق دعای یا مقلب القلوب موقع تحویل سال نو شده ام دیگر عصبانی و کسل و دلخور نبودم خوشحال بودم که اگر از دلخوشیهای این روزهای نوبهاری خانواده و ایران به دورم ولی دارم چیزهای تازه می آموزم و تجربه هایی به دست می آورم که شاید بتوانند  آینده خودم و بچه های ایرانی را که لحظه ای از فکرشان غافل نمی شوم را بهتر کنند . بعد هم جای همگی خالی بعد از یکسال و اندی چلوکباب ایرانی خوردیم هرسه تایی در آفتاب بی رمق اولین روز بهار. البته بماند که رستوران ایرانی دولاپهنا قیمتش را حساب کرد به بهانه ویژه نووز بودن! ولی ارزش خوشحالی بهار و سورپریز شدن نفر دوم را که مدتها بود هوس چلوکباب و سبزی خوردن کرده بود را داشت و تازه کلی هم بهار توی پارک بازی کرد و من هم بعد از تقریبا چهاریا پنج ماه جرات کردم و اجازه اش دادم کلاه از سر بردارد تا باد با موهای نرم قهوه ایش بازی کند و آفتاب کم رمق نوازشش کند و آنوقت هرسه تایی حال و روحیه ای تازه پیداکردیم تا سال نو را خوب شروع کنیم .
من این روزها عمیقا ایمان آورده ام که خوشیهای کوچک را باید از دل روزمرگیها بیرون کشید و پروبالشان داد و پرورندشان وگرنه نمی شود منتظرماند تا جامعه و روزگار و خویشان و آشنایان، دوستان یا غریبه ها در بسته بندیهای زیبا تقدیم آدم کنند .و البته که چقدر گاهی وقتها بی تفاوت و سریع و آسان از کنار همه چیز عبورمی کنیم .

4 comments:

پریسا said...

نوروز غیر هادی شما، روز قشنگی بوده و تو هم خوب ثبتش کردی.همیشه خوش و خرم و بهاری باشید.‏

مينا said...

ایول ایول.. :)
جاتون واقعا خالیه نفر اول دوست داشتنی مدام جات رو خالی میکنیم

بیژن said...

ایول به این عینک.
سال خوبی ذاشته باشین
ایشالا زودتر توی ایران ببینیمتون

ارمغان said...

هورااا بلاخره فیلتر من اجازه داد که بتونم به وبلاگ دوس داشتنیتون که خیلی وقته ازش دور شدم سربزنم.
چه حس خوبی داره وقتی آدم عینک خوشبینیش رو به چشم بزاره ودرحالی که دلش خیلی گرفتس یه روز شادودوس داشتنی رو هدیه کنه به خانوادش.
نوروزتون مبارک.