Saturday, April 2, 2011

از صمیم قلب آرزومی کنم


نفر اول: روز اول ماه مارس همشاگردی بلغاری در کلاس زبان که البته 56 سال دارد و پزشک بازنشسته ی ارتش بلغارستان است یک عالمه نخ های تاب دار قرمز و سفید را از کیفش بیرون کشید و درمقابل چشمان پرسوال همه گفت این یک آیین بلغاری است این دستبندها را روز اول مارس به دستمان می بندیم تا بیست و یک روز بعد که روز اول بهار خواهد بود و بعد آرزو می کنیم و آن را به شاخه ی یک درخت شکوفه دار می بندیم شک نکنید که آن آرزو تا پایان آن سال برآورده خواهد شد .

یادمه آن روز خیلی دلم گرفته بود و خیلی غمگین بودم به دنیای پر آشوب که فکرمی کردم دلم می خواست گوشه ای بنشینم و گریه کنم . به همه ی کشورهایی فکرمی کردم که در آنها آنقدر بین قلب آدمها و نظراتشان فاصله افتاده که مجبورند برای اینکه صدایشان به هم برسد فریاد بزنند  به دولت هایی که تحمل مردمان و هموطنان و هم خون و نژاد های خودشان و البته بیشتر جوانهایشان را هم ندارند و چاره ای ندارند به جزاینکه برای بقا ی خود همان هموطنان را بگیرندو به بند بکشند . درگوشه ی دیگر حوادث طبیعی و زمینی که خشمگین است و امکانات و تکنولوژی هایی که روزی افتخار همین آدمها بوده و حالا خودشان درآنها به دام افتاده اند . گیج و مبهوت بودم و خیلی غمگین برای همین دستم را به سادگی جلو بردم و به او اجازه دادم که دستبند آرزو را به دور دستم ببندد دلم نمی خواست یک لحظه هم فکر کنم که این هم خرافات است و بی خیال . گفتم حالا که فکرم درگیر زندگی آدمها در همه ی دنیاست بگذار بیست و یک روز مداوم هرلحظه و هرآن در لحظات خوشی و ناخوشی چشمانم بیفتد به این دستبند آرزو و از صمیم قبل آرزو کنم برای یک دنیای سالم . دنیایی که در آن آنقدر آدمها تحملشان زیاد باشد که بتوانند نظرات مخالف را هم با سعه صدر بشنوند گفتم بگذار در روزهای آغاز سال نو آرزو کنم برای قلب هایی که آنقدر به هم نزدیک باشند که وقتی می خواهند همدیگر را بفهمند مجبور نباشند فریاد بکشند! و گفتم شاید آیین یک بلغاری سردو گرم کشیده بتواند حالم را دگرگون کند!                              
                                              

                                             *************************************

چند روز پیش دستبند بلغاری و سبزه ی سال نو را با بهار بردیم کناردانوب یکی را به آب روان سپردیم و یکی را به شاخه های جوانه دار رقصان در باد و آرزو کردیم برای زندگی در دنیایی پراز سلامتی، صلح ودوستی.

                                             *************************************

لحظاتی بعد از دوردیدیم که دوپسربچه ی اتریشی کنجکاوانه و باشیطنت سبزه را از آب بیرون کشیده اند و به این گیاه تاحالا ندیده با حیرت می نگرند ! من و بهار خندیدیم گفتیم بگذار چند لحظه ای این پدیده ی نوظهور مشغولشان کند . شاید این اولین نشانه ی برآورده شدن آرزویمان باشد!تمام راه به این فکرمی کردم که چقدرآرزوها سریع در دست روزگار اسیرمی مانند !


6 comments:

ارمغان said...

امیدوارم امسال پرباشه از آرزوهای رنگی برای کل خانوادتون ودنیا گل ریزان بشه.

ارمغان said...

نفراول عزیزم یه سری به ایمیل هاتون بزنید.

حسنیه said...

نفر اول عزیزم سلام
هرجا می ریم و هرکاری می کنیم جات پیشمون خیلی خالیه.همیشه جویای حال خودت وخانوادت از مامان بودم وهمیشه آرزو کردم که در غربت خوش و سلامت باشی وکمتر غم دوری داشته باشی.در این مدتی که نبودی اتفاقات زیادی در فامیل رخ داد که به خصوص با نزدیک شدن نسبتمان به همدیگر بیشتر نبودنت احساس می شد انشا الله هر چه زودتر دیدارها تازه گردد.
از قول من به شوهرت سلام برسان ودختر کوچولویت را ببوس.

نفر دوم said...

حسنیه خانم عزیز سلام ممنون از لطف فراوانی که همیشه دارید هم خودتان و هم بچه ها. من هم از نزدیک شدن دوباره مان به هم خیلی خوشحال هستم و آرزو می کنم که بتوانم در جشن شادیتان و شادیشان و شادیمان شرکت کنم آویسای گلم را هم ببوسیدوبسیار ممنون از ارمغان که برایم عکس فرستاده بود

نفر دوم said...

ببخشید حسنیه خانم البته من نفراول هستم همه اش اشتباه می شه آخر همسر گرامی به زور و البته از روی لطفش این لقب را به من بخشیده والا اول و دومی در کار نیست

یه مرد امیدوار said...

انشاالله که سال نو سالی پر از خوبی و آرامش و پیشرفت خواهد بود برای همه ماها